تک پارتی/ ازدواج ( هر دو دخترن)
*** پارک
چویا داشت تو پارک قدم میزد که :
_ چوووووووییااااااااا
+ تویییییییی
_ مرض چرا داد میزنی
+ اول تو داد زدی ک"ون گ"شاد
_ خفه شو بابا ک"ون ت"نگ
+ پس چی فکر کردی مثل توام
_ من که ت"نگم ولی تو مطمعنی اون شبی تو مافیا بودمو که یادت نرفته ؟
+ خفه شو الان یکی میشنوه
_ پس چی بزار بشنون .... بشنون که تو چطور قلب منو زیر پات له کردی
+ هه اولن تو گذاشتی رفتی دومن.......
_ دومن؟
+ دومن دیگه
_ خب دومن چی؟
+ دومن دومنه هیچی نداره
_ تو اولن رو ادامه دادی ولی دومن رو نه
+ آسمون چقدر آبیه
_ آره و وقتی تو نگاش میکنی تشخیص اقیانوس با آسمون سخته
+ منظور؟
_ چشمات مثل اقیانوسه
چویا سرخ شد:
_ چویا
+ بله
_ بامن ازدواج میکنی؟
+ این غیر ممکنه تو یه بار ولم کردی دیگه نه
_ تو قبول میکنی
+هه
*** روز بعد
چویا توی جلسه ی مافیا بود که در باز شد و یه دسته گل وارد شد:
_ چووووووییااااااااا باهام ازدواج میکنی؟
+ برو گمشوووووووو
*** ۳روز بعد
چویا وسط جنگ بود که به گوشیش پیام اومد:
_ باهام ازدواج میکنی؟
+ من الان وسط جنگم
_ باهام ازدواج میکنی
+ پیام نده
*** ۲ روز بعد
چویا دو روز از دازای خبر نداشت و نگرانش بود برای همین رفت آژانس :
*** آژانس
چویا در رو باز کرد و دازای رو دید :
+ دازای
_ با من حرف نزن
+ چرا
_ آتسو
÷ چیزه چویا سان دازای سان بعد از ۶۶ تا جواب رد گرفتن دیگه منصرف شد
+ چییییییییی؟
+ دازای یعنی فراموشم کردی
_ آره
+ بامن ازدواج میکنی؟
_ جاااااان؟
+ دوبار تکرار نمیکنم
_ باهام ازدواج میکنی؟
+ آرههههههههه
چویا داشت تو پارک قدم میزد که :
_ چوووووووییااااااااا
+ تویییییییی
_ مرض چرا داد میزنی
+ اول تو داد زدی ک"ون گ"شاد
_ خفه شو بابا ک"ون ت"نگ
+ پس چی فکر کردی مثل توام
_ من که ت"نگم ولی تو مطمعنی اون شبی تو مافیا بودمو که یادت نرفته ؟
+ خفه شو الان یکی میشنوه
_ پس چی بزار بشنون .... بشنون که تو چطور قلب منو زیر پات له کردی
+ هه اولن تو گذاشتی رفتی دومن.......
_ دومن؟
+ دومن دیگه
_ خب دومن چی؟
+ دومن دومنه هیچی نداره
_ تو اولن رو ادامه دادی ولی دومن رو نه
+ آسمون چقدر آبیه
_ آره و وقتی تو نگاش میکنی تشخیص اقیانوس با آسمون سخته
+ منظور؟
_ چشمات مثل اقیانوسه
چویا سرخ شد:
_ چویا
+ بله
_ بامن ازدواج میکنی؟
+ این غیر ممکنه تو یه بار ولم کردی دیگه نه
_ تو قبول میکنی
+هه
*** روز بعد
چویا توی جلسه ی مافیا بود که در باز شد و یه دسته گل وارد شد:
_ چووووووییااااااااا باهام ازدواج میکنی؟
+ برو گمشوووووووو
*** ۳روز بعد
چویا وسط جنگ بود که به گوشیش پیام اومد:
_ باهام ازدواج میکنی؟
+ من الان وسط جنگم
_ باهام ازدواج میکنی
+ پیام نده
*** ۲ روز بعد
چویا دو روز از دازای خبر نداشت و نگرانش بود برای همین رفت آژانس :
*** آژانس
چویا در رو باز کرد و دازای رو دید :
+ دازای
_ با من حرف نزن
+ چرا
_ آتسو
÷ چیزه چویا سان دازای سان بعد از ۶۶ تا جواب رد گرفتن دیگه منصرف شد
+ چییییییییی؟
+ دازای یعنی فراموشم کردی
_ آره
+ بامن ازدواج میکنی؟
_ جاااااان؟
+ دوبار تکرار نمیکنم
_ باهام ازدواج میکنی؟
+ آرههههههههه
- ۲.۵k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط